داستان کر کودک کاموا

بهتاش داورپناه و کر کودک کاموا در کتابخانه ملی - عکس از سارا رفانی

داستان کر کودک کاموا از خیلی قبل شروع می‌شود. از کر شهر تهران. تازه وارد دانشگاه شده‌بودم که وارد کر شهر تهران شدم. چند سالی توی این کر با رهبری آقای مهدی قاسمی، که استاد درس سلفژم در دانشگاه هم بودند آواز می‌خواندم. وقتی از کر خداحافظی می‌کردم هنوز باورم نمی‌شد که چقدر به آواز جمعی وابسته شده‌ام. یکی از دوستانم همیشه می‌گفت «کر اعتیاد دارد.» و من باور نکرده بودم. چند ماهی که گذشت، دلم برای آواز خواندن تنگ شد. همان روزها آقای مهرداد تیموری، رهبر ارکستر مجلسی شرق، که در حال آماده کردن رپرتواری (مجموعه قطعات) برای اجرا بود، در مورد یک بخش کرال گفتند و من هم از خدا خواسته رفتم و همراه کرشان خواندم. یکی دو سال بعد باز با اکستر مجلسی شرق همکاری کردم.
همه این اتفاقات همزمان بود با شروع و گسترش علاقه‌ام به پداگُژی و موسیقی کودک. از طرفی در آموزشگاه هم مدتی بود که به بچه‌ها به صورت جمعی سلفژ درس می‌دادم. شرح درس مشخصی داشتیم. ولی طی مدت تدریس به راه‌های بهتری برای تدریس نت‌خوانی و سلفژ به بچه‌ها رسیدم. راه‌هایی که ریشه‌شان از مطالعات در مورد ارف-شولورک، کدای و دالکروز می‌آمد. باقی داستان قابل پیش‌بینی‌ست. طبق معمول در و تخته به هم جور شدند و راهی برای جواب دادن به اعتیادم به آواز جمعی پیدا شد. راهی که موسیقی کودک و سلفژ و علاقه‌ام به آواز جمعی را یک‌جا جمع می‌کرد.
دی‌ماه سال ۱۳۹۶ بعد از چند ماه ایده‌پردازی و برنامه‌ریزی تصمیم گرفتم که کار را با یکی از دوستان زمان کر شهر تهران شروع کنم. دوره آموزشی طراحی شد و کار را در آموزشگاه موسیقی پریچهر و منادی شروع کردیم. اسفند همان سال با همکاری و نوازندگی دوستانم در دانشگاه و همکارانم در آموزشگاه‌ها، قطعه‌ی «یک گل، ده گل» فریبرز لاچینی را در استودیو شهر صدای پارسیان ضبط کردیم.
بعد از آن پروژه اجرای زنده را شروع کردیم. مدت‌ها بود که یک مجموعه برای بچه‌های پروژه موسیقی شوش نوشته بودم و به هر ترتیب هنوز موفق نشده بودیم که کار را اجرا کنیم. تصمیم گرفتیم «داستان موزیکال گل خنده، گل اخم» را این بار با همکاری کر کودک تازه تاسیس‌مان روی صحنه ببریم. اینطور شد که برنامه اجرا از یک کنسرت ساده در سالن یک فرهنگسرا، تبدیل شد به همکاری دانشگاه هنر، بنیاد رودکی، انجمن حمایت از حقوق کودکان، پروژه موسیقی شوش و کر کودک. بخش نمایش کار را هم صالح علویزاده قبول کرد. تعداد زیادی از دوستان دانشگاه و همکاران‌م برای این کنسرت به من و پروژه موسیقی شوش و کر کودک کمک کردند.
۲۶ مردادماه ۱۳۹۷ گذشت و اجرای «کنسرت موزیکال گل خنده، گل اخم» به خوبی و خوشی انجام شد. در ادامه راه مشکلات پیش‌بینی نشده‌ای پیش آمد که که روند کار را با اختلال مواجه کرد. بعد از دو سه ماه مشکلات حل شد و کار ادامه پیدا کرد. دی‌ماه ۱۳۹۷ نام گروه را کر کودک کاموا گذاشتیم. دوره آموزشی تازه در آموزشگاه موسیقی پریچهر کلید خورد. همزمان بچه‌هایی که از دی‌ماه ۹۶ با کر بودند تمرین‌شان را ادامه می‌دادند.
دی‌ماه ۱۳۹۷ انجمن حمایت از حقوق کودکان و سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران کنگره‌ای را برگزار می‌کردند به اسم «کنگره کودکی». برای اختتامیه از آنسامبل بچه‌های شوش (پروژه موسیقی شوش) دعوت شد که موسیقی اجرا کنند. به این ترتیب کر کودک کاموا برای کمک به اجرا، دومین تجربه اجرای مشترک با بچه‌های شوش را تجربه کردند.
اسفند ۱۳۹۷ معاونت فرهنگی دانشگاه هنر که مراسمی را برای بزرگداشت روز مادر و روز زن در تالار فارابی دانشگاه هنر برگزار می‌کرد، از کر کودک کاموا دعوت کرد که در این مراسم موسیقی اجرا کنند. گروه‌هایی از دانشکده موسیقی هم در این مراسم موسیقی اجرا می‌کردند. برای همراهی سازی کر تصمیم گرفتیم این‌بار کاموا از بچه‌های شوش دعوت کند. به این ترتیب سومین اجرای کر کودک کاموا برگزار شد؛ این بار هم با بچه‌های شوش.
در این میان وبسایت رسمی کر کودک کاموا هم شروع به کار کرد. در حال حاضر پیشرفت مداوم بچه‌ها، همراهی و حمایت والدین‌شان و برنامه‌های آینده انرژی زیادی برای ادامه کار ایجاد کرده‌است. از طرف دیگر تابستان آینده فارغ‌التحصیلان دوره آمادگی به گروه اضافه می‌شوند و جان تازه‌ای به گروه می‌دهند. همه اینها من را به آینده و باقی داستان کر کودک کاموا خوشبین می‌کنند.

بهتاش داورپناه
جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۹۷

دیدگاه‌ها

6 پاسخ به “داستان کر کودک کاموا”

  1. نيوشا نیم‌رخ
    نيوشا

    استاد عزيز مطمئنا در اين مسير زيبا موفق خواهيد شد 👌❤️

      1. آوا دانش پور نیم‌رخ
        آوا دانش پور

        من عضو کر کودک کاموا هستم، اما در این کنسرت نبودم. واقعاً زیبا بود👏👏

  2. آیدا معزی پور نیم‌رخ
    آیدا معزی پور

    داشتن یک استاد خوب و اثر گذار وجه مشترک اکثر آدم های موفق دنیا از گذشته تا امروز است.منظورم از آدم های موفق مسلما آدم های ثروتمند نیست.منظورم آدم حسابی هایی است که دنیا با وجودشان جای بهتری شده…من همیشه از داشتن یک استاد اینچنینی محروم بودم و حسرت می خوردم.شاید یک دلیل اصلی آن تولد در شهرستانی کوچک و دور از پایتخت بود.اما خوشحالم که پسرم شانس داشتن استادی خوب،اثر گذار و زندگی ساز را داشته.از آنها که تا همیشه در ذهن و قلب آدم باقی می مانند و شاگردیشان مایه فخر و مباهات است.از طرفی به بدشانسی همیشگی ام لعنت می فرستم که چرا دوره ای که قرار بود تا ۲ سال دیگر ادامه داشته باشد قرار است خرداد ماه به پایان برسد.خواهش من اینست حتی اگر از کرج رفتید دست فرزندان ما را رها نکنید اجازه بدهید از حضور و وجود شما بهره ببرند.به آنها نه فقط موسیقی بلکه درس زندگی بدهید.این تجربه من در این یک سال و چند ماه است‌شما فقط معلم موسیقی کودک من نبودید شما به او عزت نفس، اعتماد به نفس و زندگی بخشیدید.اولین بار خنده های بلند پسرم درجمع را از پشت در کلاس شما شنیدم.شما شاد بودن در جمع را به پسرم هدیه دادید.از شما بی نهایت سپاسگزارم و امیدوارم هر جا هستید بدرخشید.پسر من مهراد شاگرد کوچک شماست.

    1. بهتاش داورپناه نیم‌رخ

      سلام
      ممنون از اینکه وقت گذاشتید و نوشتید.
      من هم در «شهرستان کوچک و دور از پایتخت» به دنیا اومدم و صحبتتون رو کاملاً درک می‌کنم.
      در هرجا که من هستم همیشه روی هنرجوهام بازه و همیشه از دیدنشون خوشحال می‌شم. امیدوارم امکانش باشه که بتونم باز هم ببینمشون. و حتماً دلم برای مهراد تنگ می‌شه. لطفاً هر موقع فرصت و امکانش بود، بیاریدش که ببینمش.
      باز هم از لطفتون ممنونم.

  3. آوا دانش پور نیم‌رخ

    من عضو کر کودک کاموا هستم ولی در این کنسرت نبودم. واقعاً زیبا بود 👏👏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اگر می‌خواهید بدون ارسال دیدگاه برای دریافت دیدگاه‌های دیگران با ایمیل ثبت‌نام کنید، اینجا را کلیک کنید.