برای بچه‌ها کاری نکنیم که نمی‌توانیم همیشه انجامش بدهیم.

مقدمه

برای بچه‌ها کاری نکنیم که نمی‌توانیم همیشه انجامش بدهیم یا «به بچه‌ها چیزی نشان ندهیم که نمی‌توانند داشته باشند». اینکه بگوییم «برای بچه‌ها کاری نکنیم» به نظر غیر عادی می‌آید. حالا می‌خواهد بعدش شرایطی داشته باشد یا نه. به همین دلیل اول کمی مقدمه می‌گویم. اگر دوست دارید می‌توانید از این قسمت بگذرید و بقیه مطلب را بخوانید.
خیلی از کارهای خوب و انسان‌دوستانه در حقیقت در جهت رضایت شخصی انجام می‌شود. آدم‌ها به دیگران خوبی می‌کنند که بتوانند حس خوبی به خودشان پیدا کنند. این حقیقت به هیچ وجه از ارزش کار کم نمی‌کند. فکر می‌کنم هر کدام از ما برای خودمان خط‌کشی‌های شخصی (یا برگرفته از منابعی که پذیرفته‌ایم) داریم که مشخص می‌کند چه کاری اصطلاحاً «درست» است و چه کاری «غلط». مشخص است که اینقدر سیاه و سفید نیست و در این میان طیف گسترده‌ای از خاکستری‌ها را داریم. (مفهوم دیگری به نام «وظیفه» هم البته وجود دارد که در اینجا به خاطر دور شدن از ایده اصلی به آن نمی‌پردازیم.) از خودمان هم ایده‌ای داریم که کجای این طیف ایستاده‌ایم. فکر می‌کنم هر کاری که انجام می‌دهیم در جهت اثبات این جایگاه به خودمان است. چون می‌خواهم آدمی باشم که چنین کاری انجام می‌دهد. تصور می‌کنم از آنجایی که اختیار ما محدود می‌شود به خودمان، حتی اگر این کار «خوب» و یا «انسان‌دوستانه» برای همین تصور شخصی از خودمان هم باشد، (یا آن موضوع «وظیفه») باز هم ارزشمند است و ستودنی. چون جز این وجود حالت دیگری را تصور نمی‌کنم.
ولی گاهی اهمیت این «احساس» رضایت شخصی به اندازه‌ای می‌رسد که مسائل پر اهمیتی در این میان نادیده گرفته می‌شود؛ یا اینکه تصویری که از بیرون در موردمان ساخته می‌شود و عکس‌العملی که دریافت می‌کند به اندازه‌ای دیدمان را محدود می کند که گاهی به کلی نقض غرض می‌شود. یعنی به سمتی می‌رویم که دیگر کاری که انجام داده‌ایم نه کار خوبی‌ست و نه انسان‌دوستانه. این رفتار دیگر قابل قبول نیست.

کارهای «خوب» برای کمک به بچه‌ها

وقتی در مورد کودکان، به خصوص کودکان در شرایط دشوار حرف می‌زنیم، روان و سلامت روانی کودک از مهم‌ترین مسائل است. تصور می‌کنم تنها موردی که از این مهم‌تر می‌تواند باشد، بقای حیات است. معتقدم حتی وقتی که فعالیت ما در زمینه‌های مهم‌تر، مثل همین بقای حیات است، نباید به سطوح دیگر حقوق و نیازهای آنها بی توجهی شود. همه‌ی ما می‌دانیم که نباید کسی برای گرفتن دریافت کمک تحقیر شود. این موضوع که می‌خواهم در موردش حرف بزنم از همین جنس است. با این تفاوت که در بیشتر موارد حتی به بخشی که رویش ظاهراً تمرکز شده‌است، پرداخته نمی‌شود.

داستان کباب‌های برج میلاد

چند سال پیش در یکی از موسسات مربوط به کودکان فعالیت می‌کردم. جمعی از کودکان در شرایط دشوار تحت پوشش موسسه را به دعوت یک سازمان دولتی برای بازدید به برج میلاد بردند. این بازدید به شکلی برنامه‌ریزی شده بود که بچه‌ها در زمان ناهار در رستوران گردان بالای برج میلاد، و ناهار را مهمانِ سازمان دعوت کننده باشند. که اتفاق افتاد. طبیعی‌ست که بچه‌ها آن چند ساعت را خوشحال بودند. طبیعی‌ست که لبخند هم می‌زدند. ولی آن بچه‌ها که حالا چند سال بزرگتر شده‌اند، هر وقت در کلاسی یا برنامه‌ای به هم می‌رسند که صحبت ناهار یا رستوران است، گاه به گاه بحث با حسرت به شکل و اندازه و مزه و بو کباب آن ناهار می‌رسد. با وجود گذشت چند سال از آن بازدید، چند بار پیش آمده که وسط سوال‌های کودکانه‌شان از داوطلبان یا افراد دیگر در زنگ تفریح‌ها یا در مسیر رسیدن به جایی، در مورد این پرسیده‌اند که آنها هم رستوران بالای برج میلاد رفته‌اند یا نه. کسانی که مورد سوال بچه‌ها قرار می‌گیرند نمی‌دانند دلیل این سوال چیست. لازم به گفتن نیست که دیدن این گفتگوها، دانستن اینکه این سوالشان از کجا می‌آید و ناتوانی در حل این گره‌ها از ذهن‌شان دردناک است.
جز اینکه کاشتن حسرت در دل بچه‌ها چه «گناهی»ست، وقتی این حسرت‌ها با اتفاقات مختلف انباشته می‌شود، تبدیل می‌شود به خشم یک نوجوان از خانواده و پدر و مادرش. چون هیچ دلیل منطقی برای برخورداری کودکانی از این امکانات و محرومیت کودکانی دیگر وجود ندارد. نوجوان خشمگین تنها تفاوت را پیدا می‌کند. اینکه در این خانواده به دنیا آمده است. نه در خانواده‌ای که چند خیابان بالاتر زندگی می‌کند.
گاهی چند پله جلوتر هم می‌رود. خشم نسبت به خانواده توسعه پیدا می‌کند به خشم نسبت معلمین، مسئولان، دولت، جامعه و در سنین بالاتر خشم از ساختار حیات و رسیدن به بن‌بست و انفعال1.

منی که نمی‌دانم چطور باید تمام مشکلات را از ریشه حل کنم، منی که حتی اگر بدانم نمی‌توانم چنین کار بزرگی را به تنهایی انجام دهم، حالا که بخشی از کار را بر عهده گرفته‌ام، چطور جلوی این نقض غرض را بگیرم؟ چطور مراقب باشم که اهمیت حس من به خودم یا تصویرم در حال انجام آن کار آنقدر مهم نشود که به جای کمک به کودکان، در دلشان حسرت بکارم؟

برای بچه‌ها کاری نکنیم که نمی‌توانیم همیشه انجامش بدهیم.

یا «به بچه‌ها چیزی نشان ندهیم که نمی‌توانند داشته باشند.»
اگر می‌خواهید برای خوراک بچه‌ها هزینه کنید، یک وعده غذای درست و حسابی بهشان ندهید. همان هزینه می‌تواند چندین کارتن محصول شرکت‌های تولید کننده بسکوییت‌های تولید داخل بشود که چندین هفته خوراکی میان روز (زنگ تفریح، قبل یا بعد بازی) بچه‌ها را فراهم کند. یا اینکه در اختیار افراد یا مراکز معتمد خودتان قرار بدهید که برای مدت طولانی‌تر از یک وعده در یک روز، خرج شیر2 و تخم‌مرغ بشود. شاید یک قدم باشد برای دور شدن از مشکل سوتغذیه.
حالا در مورد همکاران خودم حرف می‌زنم. ما هم برای بچه‌ها کاری نکنیم که نمی‌توانیم همیشه انجامش بدهیم. در روستاها و مناطق دور افتاده (یا حتی در همین جنوب تهران) برای بچه‌ها کلاس‌های موسیقی کودک یک روزه و یک هفته‌ای برگزار نکنید. می‌دانم که عکس‌های رنگیِ قشنگی از این کلاس‌ها می‌شود گرفت. می‌دانم که توی این عکس‌ها شوق چشمان بچه‌ها وسط این کلاس‌ها دیدنی و دوست داشتنی‌ست. ولی حسرت داشتن این کلاس‌ها همیشه به دلشان می‌ماند.
نمی‌گویم اگر یک روز خواستید کاری انجام بدهید یا به آن روستا مهاجرت کنید یا کلاً انجامش ندهید 3. به جایش برای معلم‌های مدرسه و مربی‌های مراکز و مسئولان کتابخانه و … در محل کارگاه برگزار کنید، یا کمک کنید در جاهای دیگر شرایط ارتقای علمی و عملی برایشان ایجاد شود؛ که شاید بتوانند یک چیز کوچک را به شکل دائمی عوض کنند. ساز محلی‌شان را پیدا کنید و با همکاری استادان محلی‌اش کاری کنید بچه‌ها توجه‌شان به آن ساز و آن معلم جلب شود. برای استاد ساز محلی کتاب4 و تجهیزات5 بفرستید. هر کاری می‌کنیم، فقط مراقب باشیم با کارِ فکرنشده، در دل بچه‌ها حسرت نکاریم.

بهتاش داورپناه
مرداد ۱۳۹۸


  1. می‌دانم که تمام اینها تقصیر یک یا صد ناهار در برج میلاد نیست. می‌دانم که مشکل از ریشه باید حل بشود. می‌دانم که اصلا نباید کودکی در این شرایط باشد که به غذا اینقدر فکر کند. همه‌ی اینها را می‌دانم، ولی ادعایم نمی‌شود که راه‌حل همه‌ی اینها را هم بدانم. فقط فکر می‌کنم که راه رسیدن به شرایط مناسب کودکان از خشم و تخریب نمی‌گذرد، از «شور» و از «ساختن» می‌گذرد. ↩︎

  2. اگر تا اینجا آمدید که این پاورقی را بخوانید، یعنی احتمالاً می‌خواهید این کار را بکنید. فقط می‌خواستم بگویم که تجربه نشان داده که درصد زیادی از معده‌های بچه‌های ما (و کشورهای اطراف) به شیر در شکل معمولش سازگار نیست. خرید شیر بدون لاکتوز بهترین گزینه است. ↩︎

  3. اگر تنها گزینه‌تان همین کلاس‌های کوتاه مدت است و باقی موارد گفته شده برایتان جذابیتی ندارد، به نظر من اصلا انجامش ندهید. ↩︎

  4. منظور کتاب‌های مربوط به روش تدریس است. لطفاً سعی نکنید که از موسیقی محلی خودشان به موسیقی ساختاریافته و آکادمیک دستگاهی خودمان متمایلشان کنید. اگر فکر می‌کنید که دور کردنشان از موسیقی محلی خودشان کار مفیدی است، برای خودتان کتاب‌های میوزیکولوژی و اتنومیوزیکولوژی بخرید و مجموعه موسیقی نواحی ماهور را بخرید و بشنوید. ↩︎

  5. ناگفته پیداست که این تجهیزات منظور نیستند: تجهیزاتی که روش استفاده‌اش را نمی‌دانند، سازی که نمی‌دانند چطور بنوازند، سازی که بیشتر از تعدادی که فرستاده‌اید نیاز است و امکان خریدش نیست و … . ↩︎

❊ عکس از مهسا آذربهرام (تصویر تزئینی‌ست)

نوشته‌های دیگر در دسته‌ی «تجربه‌های شخصی»

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اگر می‌خواهید بدون ارسال دیدگاه برای دریافت دیدگاه‌های دیگران با ایمیل ثبت‌نام کنید، اینجا را کلیک کنید.