بلاگ

  • کار از سر گرفته می‌شود

    پروژه موسیقی شوش
    قسمت دوم
    تابستان دوم، شروع کار مداوم
    تابستان ۹۰ تمام شد و من دیگر خانه کودک نمی‌رفتم. تا یک سال و سه ماه بعد اتفاق خاصی نیوفتاد. پاییز ۹۱ بود، در گروه کر شهر تهران، گروه کر آقای مهدی قاسمی آواز می‌خواندم، در دانشکده موسیقی مشغول تحصیل بودم و همزمان کلاس‌های آهنگسازی را با آقای علیرضا مشایخی می‌گذراندم. کلاس‌های آقای مشایخی در آموزشگاه پارس برگزار می‌شد و من هم آنجا می‌رفتم. یکی از همکلاسی‌های دانشگاه‌م (هستی لاهیجانی) در پارس موسیقی کودک درس می‌داد. در یکی از همان روزهای کلاس آقای مشایخی در پارس بود که از طریق هستی لاهیجانی فهمیدم که پارس به زودی دوره مربیگری موسیقی کودکش را آغاز می‌کند. همزمان در گروه کر یکی از داوطلبان سابق انجمن حمایت از حقوق کودکان (بهاره عامری) را پیدا کرده بودم و از تجربه ناموفق‌م در خانه کودک به او گفته بودم. انجمن حمایت از حقوق کودکان سازمان مردم‌نهادی‌ست که متولی خانه کودک شوش-دروازه‌غار، خانه کودک ناصر خسرو و چند پروژه دیگر است. خلاصه شرایط به گونه‌ای پیش رفت که با بهاره عامری دوره موسیقی کودک پارس را ثبت‌نام کردیم و طی حدود ۶ ماه گذراندیم.

    (بیشتر…)

  • تابستان اول پروژه موسیقی شوش

    تابستان اول پروژه موسیقی شوش

    پروژه موسیقی شوش
    قسمت اول
    این اولین یادداشت از سری یادداشت‌هایی است که در مورد پروژه موسیقی شوش خواهم نوشت.

    در دانشکده موسیقی دانشگاه هنر درس می‌خواندم. دوشنبه بود. به این خاطر یادم هست دوشنبه بود که کلاس‌های معارف همیشه دوشنبه‌هاست. هنوز هم همین است. کلاس اندیشه اسلامی داشتیم. با یک روحانی به اسم «مهدی راست روش». استاد خوبی بود. مهربان و صبور بود و خوش قلب به نظر می‌آمد. برای اینکه به اندازه کافی به حاشیه بروم، بگویم که توی روزهای تبلیغات انتخابات سال ۹۶ متوجه شدم که وارد فضای سیاست شده و برای شورای شهر کرج کاندید شده‌است. راستش غمگین شدم. فکر کردم یا آدم خوبی را به سیاست باختیم، یا اینکه من ساده بودم و گول یک سیاست‌مدار را خورده‌بودم. به هر حال ترجیح می‌دادم تصور قبلم باقی می‌ماند، که نماند.

    کلاس تمام شده بود، استاد رفته بود و بچه‌ها وسایلشان را جمع می‌کردند که بروند. یکی از همکلاسی‌ها که خاطره‌ای قبل از آن روز از او ندارم سر رسید. نازنین بختیاری. گفت که در جایی به اسم خانه کودک شوش داوطلب است و از بچه‌ها دعوت کرد که آنها هم داوطلب آنجا شوند. عکس‌العمل جمع یادم نیست. فقط خاطرم هست که من و فرهاد صفار تصمیم گرفتیم برویم. از ابتدای تابستان اگر اشتباه نکنم.

    (بیشتر…)