گاهی به شکل یک پیام نوشتاری است یا یک ایمیل. «بهتاش جان، دیدم که موسیقی کودک کار میکنی. میخواستم من هم شروع کنم به درس دادن. خواستم بپرسم چه کتابی رو درس میدی؟ و اینکه بازی هم میکنی با بچهها؟ میشه یکی دوتا از بازیهات رو بگی؟ ممنون!»
گاهی هم تلفنی. یکی دو بار هم دوستانم کمی بیشتر لطف داشتند و خواستند که قراری بگذاریم بیرون و در موردش حضوری حرف بزنیم. چند روز پیش با یکی از دوستانم که مربی موسیقی کودک است صحبت میکردیم. متوجه شدم فقط من نیستم که با این پیامها مواجه میشوم. فکر کردم فرصت خوبی است که اینجا کمی در موردش حرف بزنم. شاید کسانی هستند که قصد دارند به دوستشان پیام بدهند و این نوشته به دردشان بخورد. (بیشتر…)
بلاگ
چطور تدریس ارف-شولورک را یاد بگیرم؟
چهارسالگی پروژه موسیقی شوش
در مورد موضوعی مربوط به هدیه جشن بچهها، من و میشا فرحبخش و سایه نیکگهر و مونا عرب اختلاف نظر داشتیم. آنقدر بحث بالا گرفته بود که از صبح اوقاتم تلخ بود. قرار بود ساعت ۹ خانه کودک باشم که ۱۰ برویم سالن آمفیتئاتر خواجوی کرمانی. ساعت ۱۰ تازه رسیدم خانه کودک.
خلاصه که کلافه بودن من تا وقتی برنامه شروع شد و بچهها اجرایشان را شروع کردند ادامه داشت. بچهها ولی حالشان خوب بود و به نسبت همیشه خوب ساز میزدند. امروز به اشارههایم هم خوب عکسالعمل نشان میدادند. حالم خوب شد.
قطعاتی که برای این برنامه زدیم را برای یک برنامه دیگر آماده کردهبودیم. ولی به خاطر مشکلی که در برنامهریزی پیش آمد، موفق نشدیم اجرایشان کنیم. قطعه «بچههای شوش» را زدیم. بعد «رنگین کمون»، بعد «غروب»، «جوجه طلایی» و بعد بچههای پیشرفته یک قطعه سازی (بدون کلام) زدند که صادقانه بگویم اسمش خاطرم نیست. وقتی شروع کردم به درس دادنش سر کلاس اسمش یادم نمیآمد، گذشت زمان هم کمکی نکرد.
اجرای قطعات که تمام شد قبل از شروع تشکرهای معمول، از بهاره عامری تشکر کردم. چند ماه اول این سلسله ۴ ساله را با بهاره عامری دوتایی شروع کردهبودیم. تا اینکه از ایران رفت. ولی نسل اول هنوز «خانوم بهاره» را خاطرشان هست. بعد از مونا عرب تشکر کردیم که به بچهها موسیقی کودک درس میدهد. از میشا فرحبخش معلم سلفژ بچهها. سایه نیکگهر معلم موسیقی کودک. علیرضا ذوقی معلم گیتار.
خودمان که تمام شدیم از خانم حیدری و بشنوایی و پژوهش و بقیه دوستان خانه کودک شوش و انجمن حمایت از حقوق کودکان که طی این سالها به پروژه کمک کردند، تشکر کردیم.بعد کلی با پدر و مادر بچههامان که توی سالن بودند حرف زدم. آنقدر حرف را کش دادم و طولانی کردم تا آقای راد که رفتهبودند شمع بگیرند برسند.
شمع فوت کردیم، کیک خوردیم، کادوهای بچهها را دادیم.
امسال موفق شدیم برای بچههای پیشرفته دستگاه همراه پخش موسیقی بخریم. (امپیتری پلیر) فکر میکنم حسابی وضع رو عوض کند. حالا هم موسیقی میزنند و هم موسیقی بقیه را میشنوند.
سال پنجم را ۳ هفته است که واردش شدهایم. امسال را پر انرژی شروع میکنیم. به امید کارهای بزرگتر و موزیسینهای کوچکِ خوشحالتر!
ممنون از همه کسانی که کمک کردند، به خصوص میشا فرحبخش که برای آماده شدن این مراسم کلی دوندگی کرد.بهتاش داورپناه
۲۲ تیر ۱۳۹۶کار از سر گرفته میشود
پروژه موسیقی شوش
(بیشتر…)
قسمت دوم
تابستان دوم، شروع کار مداوم
تابستان ۹۰ تمام شد و من دیگر خانه کودک نمیرفتم. تا یک سال و سه ماه بعد اتفاق خاصی نیوفتاد. پاییز ۹۱ بود، در گروه کر شهر تهران، گروه کر آقای مهدی قاسمی آواز میخواندم، در دانشکده موسیقی مشغول تحصیل بودم و همزمان کلاسهای آهنگسازی را با آقای علیرضا مشایخی میگذراندم. کلاسهای آقای مشایخی در آموزشگاه پارس برگزار میشد و من هم آنجا میرفتم. یکی از همکلاسیهای دانشگاهم (هستی لاهیجانی) در پارس موسیقی کودک درس میداد. در یکی از همان روزهای کلاس آقای مشایخی در پارس بود که از طریق هستی لاهیجانی فهمیدم که پارس به زودی دوره مربیگری موسیقی کودکش را آغاز میکند. همزمان در گروه کر یکی از داوطلبان سابق انجمن حمایت از حقوق کودکان (بهاره عامری) را پیدا کرده بودم و از تجربه ناموفقم در خانه کودک به او گفته بودم. انجمن حمایت از حقوق کودکان سازمان مردمنهادیست که متولی خانه کودک شوش-دروازهغار، خانه کودک ناصر خسرو و چند پروژه دیگر است. خلاصه شرایط به گونهای پیش رفت که با بهاره عامری دوره موسیقی کودک پارس را ثبتنام کردیم و طی حدود ۶ ماه گذراندیم.تابستان اول پروژه موسیقی شوش
پروژه موسیقی شوش
قسمت اول
این اولین یادداشت از سری یادداشتهایی است که در مورد پروژه موسیقی شوش خواهم نوشت.در دانشکده موسیقی دانشگاه هنر درس میخواندم. دوشنبه بود. به این خاطر یادم هست دوشنبه بود که کلاسهای معارف همیشه دوشنبههاست. هنوز هم همین است. کلاس اندیشه اسلامی داشتیم. با یک روحانی به اسم «مهدی راست روش». استاد خوبی بود. مهربان و صبور بود و خوش قلب به نظر میآمد. برای اینکه به اندازه کافی به حاشیه بروم، بگویم که توی روزهای تبلیغات انتخابات سال ۹۶ متوجه شدم که وارد فضای سیاست شده و برای شورای شهر کرج کاندید شدهاست. راستش غمگین شدم. فکر کردم یا آدم خوبی را به سیاست باختیم، یا اینکه من ساده بودم و گول یک سیاستمدار را خوردهبودم. به هر حال ترجیح میدادم تصور قبلم باقی میماند، که نماند.
کلاس تمام شده بود، استاد رفته بود و بچهها وسایلشان را جمع میکردند که بروند. یکی از همکلاسیها که خاطرهای قبل از آن روز از او ندارم سر رسید. نازنین بختیاری. گفت که در جایی به اسم خانه کودک شوش داوطلب است و از بچهها دعوت کرد که آنها هم داوطلب آنجا شوند. عکسالعمل جمع یادم نیست. فقط خاطرم هست که من و فرهاد صفار تصمیم گرفتیم برویم. از ابتدای تابستان اگر اشتباه نکنم.
(بیشتر…)