پروژه موسیقی شوش
قسمت دوم
تابستان دوم، شروع کار مداوم
تابستان ۹۰ تمام شد و من دیگر خانه کودک نمیرفتم. تا یک سال و سه ماه بعد اتفاق خاصی نیوفتاد. پاییز ۹۱ بود، در گروه کر شهر تهران، گروه کر آقای مهدی قاسمی آواز میخواندم، در دانشکده موسیقی مشغول تحصیل بودم و همزمان کلاسهای آهنگسازی را با آقای علیرضا مشایخی میگذراندم. کلاسهای آقای مشایخی در آموزشگاه پارس برگزار میشد و من هم آنجا میرفتم. یکی از همکلاسیهای دانشگاهم (هستی لاهیجانی) در پارس موسیقی کودک درس میداد. در یکی از همان روزهای کلاس آقای مشایخی در پارس بود که از طریق هستی لاهیجانی فهمیدم که پارس به زودی دوره مربیگری موسیقی کودکش را آغاز میکند. همزمان در گروه کر یکی از داوطلبان سابق انجمن حمایت از حقوق کودکان (بهاره عامری) را پیدا کرده بودم و از تجربه ناموفقم در خانه کودک به او گفته بودم. انجمن حمایت از حقوق کودکان سازمان مردمنهادیست که متولی خانه کودک شوش-دروازهغار، خانه کودک ناصر خسرو و چند پروژه دیگر است. خلاصه شرایط به گونهای پیش رفت که با بهاره عامری دوره موسیقی کودک پارس را ثبتنام کردیم و طی حدود ۶ ماه گذراندیم.
طی همین دوره بود که برنامه بازگشت به خانه کودک را با بهاره عامری ریختیم. بهار و دوره موسیقی کودک تمام شد و تابستان ۹۲ به خانه کودک شوش رفتیم. خاطرم هست که تابستان اول خانمی به اسم چوبلی مدیریت خانه کودک را بر عهده داشت. بعد خانمی به اسم پویان. خانم پویان مذاکراتی که با نیروی انتظامی کردهبود و با هم همکاری و ارتباط داشتند. پارک هرندی که خانه کودک گوشه آن واقع شدهاست محیط امنتری برای کودکان شدهبود. دیگر خبری از آن بازار مکاره نبود. مثل همهجای آن بخش شهر همیشه منظرهای بود که ترجیح میدادی که بچههای کم سن و سال با آن مواجه نشوند، ولی از قبل بسیار بهتر شدهبود. یادم نمیآید که در ابتدای تابستان ۹۲ خانم پویان همچنان در خانه کودک بود و بعدتر از آنجا رفت یا وقتی ما رسیدیم رفته بود.
به هر حال من و بهاره عامری کار را شروع کردیم. یک ساعت در هفته کلاس داشتیم و سعی میکردیم چیزهایی که در مورد آموزش کودکان آموخته بودیم را به کار بگیریم. چون هیچ ابزار معمول کلاسهای موسیقی کودک یا حتی کلاس موسیقی بزرگسالان را نداشتیم، کار بسیار دشوار بود. بعد از چند هفته بازیهای حرکتی و آواز خواندن و کمی بدنکوبه (بادیپرکاشن) درماندم. هر چه میدانستم، برای اجرا ابزار لازم داشت. تصمیم گرفتیم از ابزار موجود خلاقانه استفاده کنیم. تکههای بزرگ لگویی که از انبار پیدا کرده بودیم را جلوی بچهها میگذاشتیم و با اسباببازیهای دیگر رویشان میکوبیدیم. اینها سازهای کوبهایمان شدهبودند برای اجرای ریتم. بعد شروع کردیم به ساختن ساز با بطری خالی نوشابه و آبمعدنی. تویش برنج و لوبیا میریختیم و خاشخاشک (شیکر) میساختیم. گاهی ارغوان منتظری (همکلاسی دانشگاه) هم کمکمان میآمد و فلوت میزد.
تا اواسط تابستان اول همینطور کژدار و مریز پیش رفتیم. تا وقتی اولین حمایت جدی از پروژه از راه رسید. زایلوفون گران بود و میدانستیم نمیتوانیم تهیه کنیم. حتی اگر میتوانستیم تهیه کنیم، باید برای خانه و تمرین بچهها هم فکری میکردیم. به همین خاطر خلاف روال معمول اول فلوت ریکوردر گرفتیم. بعدتر فهمیدم که تصمیم درستی از نظر آموزشی نبود، ولی بدون منابع مالی کاری نمیتوانستیم بکنیم. بچهها فلوت گرفتند و شروع کردیم به نواختن. در همان محیط و شرایط و با همان وضع، فقط فلوت و چند ساز کوبهای کوچک به مخلوطمان اضافه شده بود. یکی از دوستان (جمشاد خاکپور) کتاب برایمان خریدند. آقای حسام جعفری نوازنده سهتار و از دوستان دانشگاه مابقی مایحتاج شروع کار را فراهم کردند.
پاییز که سر رسید بچهها سه نت از فلوت را میدانستند. روز جهانی کودک نزدیک بود و انجمن از کارهای بهاره عامری و من نتیجه میخواست. همان چند آهنگی که با سه نت یاد گرفته بودیم را آماده کردیم و اجرا کردیم. اجرا وسط زمین چمن ورزشگاه هرندی بود. اجتماع بزرگی از سازمانهای مردمنهاد و کودکان محلی شاهد اولین اجرای گروه موسیقی حاصل از پروژه موسیقی شوش، یعنی گروه بچههای شوش بودند. هر چند به عقیده من از نظر آموزشی برای اجرا زود بود، ولی انرژی منتقل شده به بچهها، کارهای بعدمان را راحتتر پیش برد.
پینویس: در مورد تاریخهای پیش از تابستان ۹۲ ممکناست اشتباه کرده باشم. زمان گذشتهاست و حافظه یاری نمیکند.
پینویس: اولین نوشته از این سری را میتوانید از اینجا مطالعه کنید: تابستان اول پروژه موسیقی شوش