تابستان اول پروژه موسیقی شوش

پروژه موسیقی شوش
قسمت اول
این اولین یادداشت از سری یادداشت‌هایی است که در مورد پروژه موسیقی شوش خواهم نوشت.

در دانشکده موسیقی دانشگاه هنر درس می‌خواندم. دوشنبه بود. به این خاطر یادم هست دوشنبه بود که کلاس‌های معارف همیشه دوشنبه‌هاست. هنوز هم همین است. کلاس اندیشه اسلامی داشتیم. با یک روحانی به اسم «مهدی راست روش». استاد خوبی بود. مهربان و صبور بود و خوش قلب به نظر می‌آمد. برای اینکه به اندازه کافی به حاشیه بروم، بگویم که توی روزهای تبلیغات انتخابات سال ۹۶ متوجه شدم که وارد فضای سیاست شده و برای شورای شهر کرج کاندید شده‌است. راستش غمگین شدم. فکر کردم یا آدم خوبی را به سیاست باختیم، یا اینکه من ساده بودم و گول یک سیاست‌مدار را خورده‌بودم. به هر حال ترجیح می‌دادم تصور قبلم باقی می‌ماند، که نماند.

کلاس تمام شده بود، استاد رفته بود و بچه‌ها وسایلشان را جمع می‌کردند که بروند. یکی از همکلاسی‌ها که خاطره‌ای قبل از آن روز از او ندارم سر رسید. نازنین بختیاری. گفت که در جایی به اسم خانه کودک شوش داوطلب است و از بچه‌ها دعوت کرد که آنها هم داوطلب آنجا شوند. عکس‌العمل جمع یادم نیست. فقط خاطرم هست که من و فرهاد صفار تصمیم گرفتیم برویم. از ابتدای تابستان اگر اشتباه نکنم.

دقیق خاطرم نیست که چه شد. فقط یادم هست که نازنین بختیاری مدتی بعد از ایران رفت. فرهاد صفار تا چند وقتی ماند و بعد گرفتاری‌ها اجازه نداد بتواند کمکمان کند. من ماندم و دود کراک که از پنجره از پارک هرندی توی خانه کودک می‌آمد. همیشه بعد خانه کودک بیمار می‌شدم و طول کشید تا از دکترم شنیدم که از دود کراک است.

توی همان تابستان بود که یکی از بچه‌ها به خاطر اینکه از چیزی محرومش کرده بودم برایم چاقو کشید. یادم نمی‌آید از چه محرومش کرده بودم، آواز خواندن، گفتن چیزی یا چیز دیگری. معمولا بچه‌ها را بعد از انجام کاری که نظم کلاس را به هم می‌زند پنج دقیقه، بیشتر و کمتر، از کارهایی که بقیه می‌کنند محروم می‌کنم که ببینند که ناراحت شده‌ام.

خانه کودک آن سال مدیری داشت به اسم خانم چوبلی. مهربان بود و به ما فضای کار کردن می‌داد. پارک هرندی که خانه کودک شوش – دروازه‌غار گوشه آن است ولی وضع نابه‌سامانی داشت. همه چمن پر از سرنگ‌های استفاده شده مواد مخدر بود. پارک پر بود از معتادهایی که در ملا عام مواد مصرف می‌کردند. تعدادی مواد فروش که ظاهرشان با معتاد‌ها تفاوت داشت و گروه سومی که تا پیش از دیدنشان اصلاً از وجود چنین شغلی خبر نداشتم. گروهی که همراهشان کپسول‌های گاز پیک‌نیک داشتند و سبدی پر از تجهیزات. به معتادهایی که از پیش موادفروش می‌آمدند خدمات «آماده‌یِ مصرف کردنِ مواد مخدر» ارایه می‌داند. پول می‌گرفتند یا بخشی از مواد مخدر را. روی اسکناس هزار تومانی گرد سفیدی می‌ریختند، زیرش فندک می‌گرفتند. گرد مایع می‌شد ولی اسکناس نمی‌سوخت. من هم مثل کودکی حیرت‌زده تماشا می‌کردم. سال بعد فضای پارک تغییر کرد، ولی آن تابستان، تابستان ترسناکی بود.
هر چه بود به مهر نرسیده کم آوردم. به این نتیجه رسیدم که از پس این بچه‌ها بر نمی‌آیم. از طرف دیگر آن موقع چیزی از آموزش موسیقی به کودکان نمی‌دانستم و کلاس‌هایم برایشان جذابیت چندانی نداشت. مهدی اما از همان ابتدا سر کلاس‌ها بود و با علاقه پیگیر کلاس‌ها می‌شد. تنها نشانی که از آن تابستان موجود است، عکس‌ست که مهدی داشت.

بهتاش داورپناه
بهار ۱۳۹۶

می‌خواهم قصه را لو بدهم. این ماجرای آخرش ختم می‌شود به «پروژه موسیقی شوش» که از سال ۱۳۹۲ تا کنون فعال است. برای کسب اطلاعات بیشتر، پشتیبانی از پروژه و یا اعلام آمادگی برای همکاری داوطلبانه به وبسایت رسمی پروژه مراجعه کنید.