اسم کودکتان را در کلاسی مینویسید، چه موسیقی باشد که کار من است و چه هر کلاس دیگری. کلاس زبان، کلاس نقاشی، کلاسهای تقویتی رنگارنگ، کلاس ورزش یا یک کلاس دیگر. بعضی روزها، روزهایی نیستند که دلتان بخواهد از جا بلند شوید و آقازاده (یا خانمزاده!) را سر کلاس ببرید. یا شب قبلش خوب نخوابیدهاید، مشکلی کاری یا خانوادگی پیش آمده، یا خدای نکرده بیماری و کسالتی هست. هر چه که هست باعث میشود فکر کنید که چه خوب میشد که مجبور نبودید بلند شوید و تا کلاس بروید. کاش غیبت کردن عواقبی مثل عقب ماندن از کلاس و سرخوردگی نداشت. ولی چند ثانیه بعد به عزمتان را جزم میکنید و بلند میشوید. کلاس را باید رفت. یا به خاطر جلوگیری از عواقب غیبت یا به خاطر جلوگیری از هدر رفتن هزینهای که برای کلاس پرداختهاید. بالاخره دردانهمان یا به سختی و زور یا با اشتیاق سر کلاس میرود.
فرض میکنم شمایی که این یادداشت را میخوانید در مورد پروژه موسیقی شوش میدانید. پیش از این چند یادداشت در موردش نوشته بودم. در زمان نوشتن این کلمات بیش از ۵ سال از شروع به کار پروژه موسیقی شوش گذشته است. در این سالها موضوعی هست که هر وقت فکرش از سرم رد میشود، مجبورم میکند کمی صبر کنم و حیران بمانم. بچههایی داریم که (اگر خوشبینانه فرض کنیم والدینی دارد) والدینش چیزی به عنوان شهریه نپرداختهاند، برایشان کلاس رفتنشان هم اهمیتی ندارد، در بعضی از موارد حتی خوش ندارند که نیروی کار مجانیشان (بچه) برود و وقتش را جای دیگر بگذراند. چطور ممکن است این بچه بیش از ۵ سال صبحهای پنجشنبه از خواب خوشش بزند، بیدار شود، آماده شود و راه بیوفتد که تا ساعت ۸ برسد به کلاس موسیقیاش. کلاسی که از هیچ نظر هیچ جای نیازهای مادیاش جا نمیشود. عجیبتر اینکه چطور یک کلاس پر از این بچهها دارم؟ چطور چند کلاس دیگر هم در سالهای بعدش تشکیل شده که همینطورند؟ خودم وقتی به سن اینها بودم، همچین همتی داشتم؟ بچه مگر قرار است همت داشته باشد؟
از بچههای کلاس پنج سالهام، ۳ نفر به لطف ارغوان منتظری فلوت میزنند. یک نفر هم با مهربانی پروانه انارکی، کنترباس میزند. خوب هم میزنند. جمعه هفته بعد، ۲۶ مردادماه ۱۳۹۷ همراه ارکستر روی صحنه برج آزادی میروند. کنار فارغالتحصیلان دانشکده موسیقی. چهار نفر دیگر از این کلاس باقی ماندهاند که هنوز نتوانستهام برایشان ساز تخصصی و معلم فراهم کنم. با این وجود که نصف کلاسشان کم کم یک سال میشود که ساز دارند، هنوز هم با انگیزه و قوی سر کلاسهای ریکوردر و سلفژِ خشایار شهریاری میروند و هر روز بهتر و بهتر میشوند. ولی میدانم بی اینکه چیزی بگویند مدتهاست منتظر هستند که ساز تخصصیشان را بگیرند. ۵ سال زمان کمی برای اثبات لیاقت و علاقه نیست.
کر کودک ناردان جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۹۷ کنسرت دارد. یکی از مجموعه قطعات من را میزنند و میخوانند. داستان موزیکال «گل خنده، گل اخم». مجموعهای که برای بچههای شوش نوشته شده. بچههای شوش همراهشان ساز میزنند. فلوت و کنترباس و کوبهای و ریکوردر. تمام عواید این کنسرت برای خرید ساز برای بچههایی هزینه میشود که لیاقتشان خیلی بیشتر از چیزیست که سهمشان شده. خودشان دارند با حاصل زحمات این سالهای خودشان، با ساز زدن هزینه را جور میکنند. بیایید بهشان قدرت بدهیم. خوشحال میشوم که در سالن ببینمتان.
بهتاش داورپناه
مرداد ۱۳۹۶
پاورقی: عکس بالا مربوط ۱۸ مرداد ۱۳۹۷ است. برای بار اول پوستر را چاپ شده دیدیم.
کر کودک بهتاش داورپناه از دیماه ۹۷ دور تازه فعالیتهای خود را با نام «کر کودک کاموا» پی میگیرد. برای کسب اطلاعات بیشتر و پیگیری فعالیتهای این گروه لطفا به وبسایت رسمی «کر کودک کاموا» مراجعه کنید. |
دیدگاهتان را بنویسید